الیناالینا، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 16 روز سن داره

♀الینازیباترین فرشته خدا♀

تولد الینا خانم

بله همونطور که گفتم(البته نوشتم)الینا خانم کلی شیطنت داره ولی بذارین از تولدش بگم که پرماجرا بود:الینا خانم ما خیلی عجله داشت که به دنیا بیاد البته تعریف از خود نباشه ها ولی بیشتر عجله داشت که آبجی گلشو ببینه به خاطر همین عجلش 2ماه زود تر به دنیا اوم یعنی 7 به دنیا اومد البته این زود به دنیا اومدنش یه دلیل دیگه ای هم داره اونم اینه که ما یعنی منو مامانم 2ماه زودتر لباس نوزادی خریدیم یعنی وقتی که ما لباسارو خریدیم چندروز بعدش الینا خانم به دنیا اومد و حدودا1ماه تو NICU بود که اینم به خاطر زود به دنیا اومدنش بود ولی خدا رو شکر الان یه دخمل ناز نازی خوشگله که آبجیش رو هم خیلی دوس داره     ...
15 شهريور 1390

الینا خواهرگلم

الینا خواهر گل منه ومنم مثل هر خواهر دیگه ای که خواهرشو دوست داره دوسش دارم .الینا الان8ماهشه منم فکر کردم که بهتره یه وبلاگ واسش باز کنم و شیطنت هاشو توش بنویسم البته شیطنت هاش خیلی زیاده ولی خوب دیگه فعلا یه چندتاشو مینویسم تاببینم که بعدا چه شیطنتی میکنه تا بنویسم ...
15 شهريور 1390

الینا به باغ رفته

امروز الینا خانم حوصله اش سررفته بود ومابه خاطرهمین به باغ مادر بزرگم رفتیم واونجا کللللی ازالینا عکس گرفتیم راستش الینا وقتی که دوربین رومیدید ژست های جالبی میگرفت ماهم یه چندساعتی موندیم ووقتی که الینا خوابش برد به خونه برگشتیم جای همگیتون توباغ خالی بوووووووووووود!!     ...
15 شهريور 1390

اولین مسافرت الینا کوچولو

الیناخانم روبه خاطر نارس بودنش مازیاد به مسافرت نمیبردیم.اولین مسافرت الینا خانم عید امسال بود وهمه ی دائی ها وخاله اش و... عجله داشتن که خیلی زود خواهرزادشون روببینن به خاطر همینم وقتی که رسیدبم همه دور سرش جمع شدن حالا شما خودتون رو جای الینا بذارین!تصور کنین که چند ماه فقط یه خانواده ی 3نفره رو دیدین ولی یهویی ده,دوازده نفر دورسرتون جمع میشن!!!!حالامیترسین یاتعجب میکنین؟؟؟؟؟؟   ...
15 شهريور 1390

راننده کوچولو

یه روز که همراه پدرومادرم به گردش رفته بودیم الینا حوصله اش سررفت و وااااای گریه کردن ها شروووع شد.وپدرم ماشین رو داخل یه کوچه پارک کردو الینا رو بغلش کردو بعد هم گذاشتش پشت فرمون الینا هم تادید که پشت فرمونه گریه اش رو قطع کرد نگو خانم هوس رانندگی کرده بود میخواست بارانندگی به منو باباش پز بده ...
15 شهريور 1390

دندان درآوردن الینا خانم

الینا خانم ما الآن7ماهشه ولی میخواد دندون دربیاره(تو همه ی کارهاش عجله ایه)الینا وقتی که دندون در نیاورده بود اینهمه شیطنت میکرد حالا که دیگه داره دندون در میاره وای به حالمون چون یه گاز کرفتنش کم بود که اونم اضافه شد واقعا خدا به دادمون برسه امیدوارم که دندون درآوردنش مثل دندون درآوردن من بی صداوشیطنت باشه والا ... خدایاخودمو به توسپردم ...
15 شهريور 1390

بالاخره دندان درآورد

بله الینا خانم بالاخره دندون درآورد والآن هم یه دندون کوشولو موشولو دارره تازه چهاردست وپاهم که راه میره و............واویلا الآن دیگه راحت شده ومیتونه هرجا که دلش میخوادبره پس دیگه واقعا خوش بحالمون شددیگه مگه نه؟؟؟؟؟؟؟ ...
15 شهريور 1390

گردش الینا

سلام دوستای گل دیروزبرای خرید مدرسه به بیرون رفته بودیم اما چون الیناگریه میکرد نتونستیم زیاد بگردیم بخاطر همین هم مادرم گفت بهتره به خونه خاله بریم پدرم هم مارو برد خونه خاله مامانم رفتیم داخل ولی چون خونه خلوت بود وهیشکی نبودالینا حوصله اش سررفت وخاله ام گفت که بهتره بریم خونه صدیقه خانم وقتی که رفتیم اونجا دیدیم که خواهرشون هم اونجاست الیناهم وقتی سه تابچه کوچیک ودوتا زیرهفت سال دیدتعجب کردو همینطوری ساکت نشست وبچه هارونگاه کرد بعدازاینکه ازخونه صدیقه خانم اومدیم بیرون باباماروبه یه روستوران برد تانهار بخوریم راستش چون چراغهاش پرنوربودن ورستوران رو روشن روشن کرده بودن الینا هی میخندید چندتاعکس هم ازش گرفتیم که توگوشی باباست وق...
15 شهريور 1390

خنده اش

سلام دیشب بعدازاینکه وبلاگ رودرست کردم الینا رو خوابوندیم وخودمون مه پیشش موندیم تا اگه گریه کرد صداشوبشنویم بخاطرهمین هم فقط به الینا نگاه میکردیم که دیدیم الینا داره تو خواب میخنده زودازش عکس انداختیم که درواقع شکار لحظه بود چون خیلی کم پیش میاد که الینا توخواب بخنده عکسهاشم زیره حتما ببینید  ...
15 شهريور 1390

شیطونک

همنونطور که قول داده بودم یه چند تا از خاطرات الینا رو امروز مینویسم وتو وبلاگ قرار میدم امروزمادرم برای افطار داشت گوشت خرد میکرد وازمنم خواست تاکمکش کنم منم رفتم تا کمکش کنم الیناهم پیشمون بود وداشت بازی میکرد و وقتی دیدکه منو مادرم داریم گوشت خرد میکنیم اومد پیشمون ومیخواست باگوشتا بازی کنه منم به خاطر اینکه الینا دستشو به گوشت نزنه نگهش داشتم ولی خوب دیگه سلاح بچه ها گریه کردنشونه وباگریه کردن میخوان کارشونو بکنن الینا هم گریه کردوبه همین خاطر مادرم گفت ولش کن وبعدش هم گوشتو گذاشت جلو الینا وگفت که بازی کنو هروقت بازیت تموم شدبذار ماکارمونو بکنیم الینا هم شرو کرد به بازی ولی هروقت که دستشو میاورد تابا گوشت بازی کنه میدیدکه نرمه وزو...
15 شهريور 1390